چونان نسیمی که از دل کوه
تو میآیی
چونان رودی که از بطن سطحی برفآگین و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین میکنند
آنگاه که در من تکرار میشوی
نور کوتاپوس
به تمامی
از میان بازوان تو سرریز میشود
بازوانی که رود، ناخنکش خواهد زد
با قطرههایی که به پیراهنت خواهد پاشید.
چندان که قصدت میکنم
سرشانههایت چونان یکی شمشیر
چه بیرحمانه میدرخشند
به بستری که خواهی خفت
به مسلخی که خواهم مرد...
-از متن کگناب-