بیش از دوازده سال پیش، زمانی که مشغول نوشتن اولین کتابم به نام نیمه تاریکی وجود جویندگان روشنایی شدم.هیچ نظری نداشتم که چگونه از این کتاب استقبال خواهد شد و یا اینکه آیا منتشر میشود اما به دلیل تحول شخصی درونیام، که اساسی و مطبوع بود و اصرار خواهرم آریل عمیقا علاقهمند شدم تا فرایندی را که سرانجام زندگی من را تغییر داده است، را در قالب کلمات بیان کنم و کتابی بنویسم.
من برای سالها تلاش میکردم که فرد بهتری باشم و در این راه رنج و سختی کشیدم. میخواستم، باطمینان و افتخار زندگی کنم، به خودم اعتقاد داشتم، شجاعت این را داشتم که آنچه را که میخواستم و به آن نیاز داشتم را دنبال کنم، و زندگیای را تجربه کنم که برایم اهمیت داشت. من میخواستم صبحها با لبخندی بر لبم بیدار شوم و بدانم که عاشقم هستند و به آنها تعلق دارم. به شدت خواهان احساس شایستگی بودم و تشنه فرصتی برای زندگیای که نهایت ظرفیتم را در آن سپری کنم.