جین کتاب بزرگی در دست دارد. با هیجان به آن خیره شده است اما جرئت نمیکند بازش کند. برتا، که پشت او پنهان شده است، دستش را دراز میکند و صفحۀ نخست کتاب را میگشاید. جین با صدای بلند برای برتا میخواند. برتا گوش میکند و صحنهای را که جین شرح میدهد اجرا و مجسم میکند. برتا صدای پرندهها و بادهای شمالگان را درمیآورد. دست و پایشان چنان در هم گره خورده است که گویی یک نفرند.
جین گسترۀ وسیع منطقۀ شمالگان زیر برف و یخ مدفون است. این مناطقِ متروک و فضای دلتنگکننده را بهندرت چشم انسان میبیند. باد بسیار سرد و گزندهاش این سرزمین بیحاصل یخزده را (درنگ میکند تا واژه را بیابد.) غیرقابل سکونت میکند.
جین میلرزد. برتا کتاب را میگیرد و صفحۀ دلخواهش را باز میکند.
برتا سرزمین گرم و مرطوب جزایر هند غربی بهشتی بر روی زمین توصیف شده است.
جین نور آفتاب و باران زیاد موجب رویش انبوه گیاهان میشود.
برتا میوهای خیالی از هوا میچیند و آن را به جین میخوراند.
پرتقالها و آناناسها بر درختها میرویند. گلهای گرمسیری بزرگ عطر خود را در هوا میپراکنند. دریا همچون آب حمام گرم است و هر روز نور زرینی میتابد.
برتا در آب گرم میغلتد. حرکاتش بسیار هوسانگیز است. جین همچون کسی که لذتی ممنوعه را بر خود روا داشته است، هیجانزده اما عصبی تماشا میکند. برتا شروع میکند به زمزمه کردن آواز «رقص باران». جین نمیتواند از خواندن باز ایستد...
-از متن کتاب-