این داستان کورالاین است که کوچکتر از سنش به نظر میآید و با خطرهای هولناکی روبهرو میشود. قبل از آنکه داستان به پایان برسد، کورالاین چیزی را که پشت آینه است، میبیند؛ با دستی شیطانی روبهرو میشود و رودر روی آن یکی مادرش میایستد؛ پدر و مادر واقعیاش را از دست سرنوشت شومی که بدتر از مرگ است، رها میکند و در شرایطی نابرابر به پیروزی میرسد. این داستان کورالاین است که پدر و مادرش را گم میکند و دوباره آنها را پیدا میکند و (کم و بیش) سالم فرار میکند.