در دهکدهای نزدیک شهر، دخترک مهربانی با پدربزرگش زندگی میکرد. دختر کوچولو پدر و مادرش را در حادثهی غمانگیزی از دست داده بود و پدربزرگش که باغبان بود از او نگهداری میکرد. آن ها در خانهی کوچکی که پدربزرگ، خودش ساخته بود، زندگی میکردند و زندگی ساده ای داشتند. پدربزرگ در حیاط خانه باغچه ای درست کرده بود و سالیان سال به کاشتن گلها و رسیدگی به آنها مشغول بود و با فروختن گلها در شهر زندگی خود و نوهاش را میگذراند.