روزی از روزها، من دوستی داشتم.
یک دوست که سروکلهاش از ناکجا پیدا شده بود.
پرسیدم از کجا آمده است، اما خودش هم نمیدانست.
او پیش من ماند، و هر روز، بالای صخرهی بزرگ باهم خوراکی میخوردیم و به جنگل نگاه میکردیم...
این کتاب مصور دربارهی اهمیت دوستی است. یک دوست حتماً نباید از نظر شخصیت و ظاهر شبیه ما باشد. اما ما واقعاً به دوستانمان وابسته هستیم و بدون آنها احساس تنهایی و سرگشتگی میکنیم. دقیقاً مثل احساسی که سوسک داشت، زمانی که دوستش ناگهان غیبش زد.