گوشهای روشن درد آشنا
سنگ صبور و راحت جان جهان کجاست؟
آن خلعت بهاری زیبا نشان کجاست؟
آن گوشهای روشن درد آشنا و آن
چشمی که خستگی ببرد از زمان کجاست؟
پای امید و دست محبت چه شد
تیمار دار این بدن نیمه جان کجاست؟
عمری صبور و منتظر و خسته از سکوت
آن لحظهای که میدهدم ارمغان کجاست؟
آخر شکست بغض و دلم شعر تلخ گفت
آن شهد ناب خاطر شیرین زبان کجاست؟
آرامشی که میشکند اضطراب
را درمان دردهای نشسته به جان کجاست؟..
-از متن کتاب-