«هم کلاسیات را نخور» داستان بچهدایناسوری به اسم پنهلوپهست که دل تو دلش نیست، چون اولین روز مدرسهست و حسابی نگرانه.
یعنی همکلاسیهاش چه شکلیاند؟
باهاش مهربوناند؟
نکنه هیچ دوستی پیدا نکنه.
وقتی پای پنهلوپه به مدرسه میرسه، شکمش به قار و قور میافته، چون همهی همکلاسیهاش آدماند و خیلی هم خوشمزهاند!
پنهلوپه میدونه اگه یکی از همکلاسیهاش رو بخوره دیگه نمیتونه هیچ دوستی پیدا کنه، ولی چطوری جلو خودش رو بگیره تا این آدم کوچولو موچولوهای خوشمزه رو نخوره؟
نه نمیشه!
اصلا امکان نداره!
داستان «همکلاسیات را نخور» با تصویرسازیهای بامزه و جذابش، داستان دوستی، همدلی و درک متقابله و یادمون میآره تا وقتی خودمون مشکلی رو تجربه نکردیم، نمیتونیم بفهمیم دیگران چقدر از اون مشکل اذیت میشن.
اول کتاب ما با چالش پیدا کردن یه دوست و کمرنگ کردن تنهایی درگیر میشیم، اما رفته رفته این چالش تبدیل میشه به میل و علاقهی هر کدوم از ما به دوستداشتن و دوستداشته شدن...