جذامِ برسرطانم؛ نه! بدتر از آنم
دوا منم که خودِ درد کرده درمانم
به هرکه بوسهی مهری زدم به من خندید
عجیب تشنهی الطاف مستمندانم
پُرم از آینهها رو به هر که آوردم
خطاب کرد که از دیدنت پشیمانم
من از مشایخ دهرم که بین ترسایان
به عشق شهرهام و فخر بتپرستانم
شراب نوشم و شاهدپرست و بیغش و رند
در آرزوی ملاقات طفل کنعانم
به طعنه گفت مباهات میکنی بر فسق
به خنده گفتمش امشب فقط مسلمانم
نظر به پیرهنچاک، کار مردان است
قتیل عطر گریبان ماهرویانم
مریض هندسهی چیستی فلسفهام
شفا گرفتهام از حُمق و خود نمیدانم
مرا به معجزهی جفر هیچ حاجت نیست
که بر تمامی اعداد حکم میرانم
مپرس از چه سکوتم صدای سگ دارد
هلاک حلق پراز بغض گوسفندانم
اگر تکلّمنا الحق به واقعیت من
بنی سگم که وفادار عهد چوپانم
سگی نشسته به دربانی سلیمان که
فدای مقدم احمد(ص) تمام ایمانم