مدتها هم میشد که بدون همسایه زندگی میکردم. تقصیر من نبود. هیچ چیز را بیشتر از همسایه داشتن و همسایه بودن دوست ندارم. ولی سودای همسایگی ناکام مانده بود، یا شاید زمانهاش گذشته بود؟ ولی ناکامی در بازی عرضه و تقاضا تقصیر خودم بود. چیزی ک ه عرضه میکردم، در مقام مهمانخانهچی و آشپز، دیگر متقاضی نداشت. من در مقام کاسب ناکام شده بودم. بااینحال، مثل عدۀ قلیل دیگری، همیشه به قدرتِ کاسبی در رساندنِ آدمها بههم باور داشتهام؛ به بازی دورهمی و مفرحِ خریدوفروش.