لیلی و نیکی از وقتی که خورشید در مزرعه سرک میکشد، شروع به بازی میکنند تا وقتی که خورشید آخرین چشمک دوستانهاش را به آنها میزند. نیکی به لی لی میگوید: «آن قدر صبر کنیم تا خورشید قرمز قرمز بشود.»
مادربزرگ نیکی برای او یک عروسک بزرگ بافته است. به هم قول دادهاند که هر شب پیش یکی از آنها باشد. نیکی آن را روی دست لیلی میخواباند و هر دو از خوشحالی میخندند. نسیم غروب درختها را تکان میدهد. مرغ و خروسها به لانهی خود میروند. سگ مزرعه دراز میکشد وسرش راروی دستهایش میگذارد.