تبهکار افسانه ای کتاب دوم مهارت جعل یکسوم فعال مهارت جاسوسی فعال مهارت خشونت فعال (چالاکی به دلیل فعالیتهای سریع شما از حد توانتان بالاتر رفته است.) استقامت (۵۹)، فراست (۴۷)، چالاکی (۲۹)، سرعت عمل (۳۹) تغییر چهره فعال و حالا تائه هیوک به یک خلافکار حرفهای تبدیل میشود. «وای خدای من... یک نقشه برای رهبری تمام شرکتکنندگان و فرار بیسابقه است. تا حالا چنین شرکتکنندهای داشتیم؟ اگر این اتفاق بیفت، واقعاً مثل معجزه موسی میمون!» «چند تا شرکتکننده باقیمانده؟» «۱۷ تا بهاستثنای گرگها...» حالا در ادامه میخوانیم... «وای خدای من... یک نقشه برای رهبری تمام شرکتکنندگان و فرار بیسابقه است. تا حالا چنین شرکتکنندهای داشتیم؟ اگر این اتفاق بیفت، واقعاً مثل معجزه موسی میمون!» «چند تا شرکتکننده باقیمانده؟» «۱۷ تا بهاستثنای گرگها...» «اگر نقشه موفقیتآمیز باشه، مبلغ ۳٫۴ میلیارد یوان میشود!» مهمانها درباره نقشه هجرت گوسفند سیاه شنیده بودند. گوسفندی که گرگها را شکار میکند. این خودش بهاندازه کافی شوکه کننده بود. اما این پایان ماجرا نبود. گوسفند سیاه شروع به رهبری سایر گوسفندان برای فرار از سیرک کرده بود. اکثر مهمانها که نقشه را میشنیدند، فکر میکردند این یک کلاهبرداری بهدقت برنامهریزیشده است. او و گروهی از افراد داشتن شرکتکنندگان را فریب میدادند تا زنده بمانند. اگر موفق میشدند، این بهترین کلاهبرداری تاریخ سیرک مرگ میشد. همین بهتنهایی سبب میشد افراد نقابدار عرقریزان مانیتور را تماشا کنند. این جذابیت یک نمایش اعتیادآور بود. «این نمایش بهتنهایی چند میلیارد میارزد. بلافاصله لی چئول سو را بهعنوان یک گرگ مورد بررسی قرار بدهد!» درخواستهایی مبنی بر حضور چئول سو بهعنوان یک گرگ در سیرک مرگ بعدی ارائه شده بود. هر بار که چئول سو یک معما را حل میکرد، آه بلندی شنیده میشد. «هوو! او به بهترین شکل از خانه معما خارج شد!» «این مسخره است! چطور توانست به این سرعت حلشان کند؟» «من ۹ سؤال را نتوانستم حل کنم...!» صحنههای خارقالعاده ادامه داشت. گوسفند سیاه همه سؤالات را حل کرد و با یک حالت بیخیال جایزه نقدی را دریافت کرد. «چطور؟ ساده است مگر نه؟» فریادهای شادی سالن رقص را به لرزه انداخت. جو طوری بود که انگار تیم ملی فوتبال کره یک گلی را که عقب بوده، جبران کرده! و تنها کسی که ساکت مانده بود، نقاب شیر بود. او منتظر بود تا منابعش هویت لی چئول سو را پیدا کنند. یک تصویر واضح از صورتش. اسمش. سنش بیست و چندساله بود. اگر آنها این اطلاعات را داشتن، همه جزئیات میتوانست طی ۳۰ دقیقه برملا بشود. او دکمه تلفن را فشار داد چون تماسی که منتظرش بود، دریافت شد. «منم. چی پیدا کردی؟» «آن... خوب. هرچقدر گشتم، هیچ اطلاعاتی پیدا نکردم که با شخصی که توضیح دادی، همخوانی داشته باشه.» «چی؟ حتی با آن مقدار پول هم نتوانستی پیدایش کنی! ای حرامزاده نالایق!» «واقعاً متأسفم. فکر کردم شاید اسمش مستعار باشه به همین خاطر کارتهای ثبتنام مردان بالغ را هم جستجو کردم. راستش...» «پس باید یک روح باشه!» «من شرمندهام.» نقاب شیر با عصبانیت قطع کرد. سرانجام نتوانست گوسفند سیاه را شناسایی کند. نقاب شیر به تصویر سئو تائه هیوک روی مانیتور نگاه کرد. با صدای لرزان زیر لب گفت. «تو... کدام خری هستی؟» سپس دوباره سکوت کرد.