وقتی شما تصمیم به خواندن صحنۀ آغازینِ «واپسین بخت» میگیرید و با یک آمریکاییِ سرگردان در اوآخاکای مکزیک روبه رو می شوید که تصادفاً به دختری سرگردان شبیه خودش برمی خورد و او را به تماشای مسابقۀ مشت زنی می برد و هر دو از حدقه درآمدنِ چشم یکی از مشت زن ها را تماشا می کنند، دل شورۀ عجیبی به تان دست می دهد.
ولی هنگامی که رفته رفته متوجه می شوید این آمریکایی یعنی هَری کویٔین به مکزیک آمده تا ترتیبی بدهد و برادر معشوقش (قاچاق چی مواد مخدر) از یک زندان محلی آزاد شود، دل شوره تان بیش تر هم می شود و، در نهایت، وقتی با معشوق سرد و زامبی گونۀ هَری یعنی رِی آشنا می شوید دل شوره تان به اوج خودش می رسد.
با این حال، روی-دادها و هیجان داستان زمانی رنگ تازه ای به خودشان می گیرند که هَری با وکیلی مکزیکی آشنا می شود که به او قول می دهد با کمک روابط نزدیکش با مقامات دادسرای محلی و در قبال دستمزدی معقول سانی، برادر رِی، را از زندان و از چنگ سردستۀ مافیای کوکایٔینِ اوآخاکا بیرون بیاورد غافل از این که سردسته های دیگر قاچاق موادّ مخدر شهر ماجراها و روی دادهای تازه ای را رقم می زنند و هَری و رِی را با دنیاهایی روبه رو می کنند که پیش تر تجربه شان نکرده اند...