لیندزی و جولیا دو تا دوست صمیمی بودن که در همسایگی همدیگه روی یک تپهی سرسبز زندگی میکردن.
داستان از این قرارِ که جولیا یک باغچهی پر از گل توی حیاط خونشون داشت و لیندزی، دخترک مو قهوهای هم عاشقش بود.
تعداد زیادی گل توی باغچه دیده میشدن و دخترهای کوچولو توی فکر این بودن که تعداد اونها رو بیشتر و بیشتر کنن.
در فصل بهار، گیاه مخصوصی شکوفه میداد که اسمش گل لاله بود و لیندزی هم بیشتر از بقیه دوستش داشت.