کندرا کانگورو کوچولوی مهربونی بود که به ورزش کردن علاقهی خیلی زیادی داشت.
اون، توی تیم هاکی مدرسهاش عضو شدهبود و در مسابقاتی که بین مدرسهها برگزار میشد، شرکت میکرد.
اما یک روز اصلا دلش نمیخواست به مدرسه بره، چون تیم هاکی، شب قبل دوباره باخت و از بدِ ماجرا همه اون رو مقصر شکست میدونستن.
اون اصلا دلش نمیخواست به مدرسه بره و با همکلاسیهاش روبهرو بشه، اما هرطور که بود خودش رو به اونجا رسوند و با کلافگی وارد کلاس شد.
کانگورو کوچولو درست فکر میکرد، همکلاسیهاش اونقدر از دستش عصبانی بودن که مدام چپچپ نگاهش میکردن و زیرلب چیز ی بهم میگفتن.