همه روزی خواهند مرد، اما هرکسی بهگونهای میمیرد. برای جِی. تی این اتفاق آنقدر عادی و پیشپاافتاده آغاز شد که تا مدتها پایان زندگیاش را با شروع فصلی نو اشتباه گرفته بود. چهلمین زمستان عمرش در آن شهرِ جنوبی، سرد و طاقتفرسا بود. روزهایی سرد و کمفروغ و شبهایی روشن. آن سال، سال ۱۹۵۳، بهار در میانۀ ماه مارس خشمگینانه از راه رسید. مِلون در آن رو زهای طوفانی که درختان زودتر از همیشه شکوفه داده بودند، بیحال و نزار بود. او داروساز بود و ازآنجاکه تب بهاره را خوب میشناخت، برای خودش جگر و مکمل آهن تجویز کرد