شب آرامی بود و باد نمیوزید. قرص ماه تقریباً کامل بود، گرچه در آن هوای نمناک و دَمکرده درختانی که حاشیهی کوهستان را مشخص میکردند بیحرکت بودند، تار به نظر میرسیدند.
حتی یک برگ از سرخسی که کنار ایوان بود هم تکان نمیخورد.
گاهی شبها در ارتفاعات کوهستانی کاماکورا آوای دریا شنیده میشد. شینگو گمان کرد شاید آوای دریا را شنیده است؛ اما نه، این آوای کوهستان بود.
شبیه صدای باد بود که از دوردستها شنیده شود، اما از چنان عمقی به گوش میرسید که گویی این صفحات زمیناند که بر هم لغزیدهاند و این صدا را ایجاد کردهاند. با این گمان که شاید صدا از درون خودش برخاسته و توی گوشهایش زنگ میزند سرش را تکان داد.
صدا قطع شد و ترس برش داشت. سرمایی تمام بدنش را به لرزه انداخت، گویی مرگ به سویش میآمد. میخواست حواسش را جمع کند و در آرامش بفهمد که منشأ این صدا از کجا بوده؛ باد، دریا یا گوشهای خودش. اما اطمینان داشت که صدای هیچیک از آنها نبوده است؛ بلکه این آوای کوهستان بود که شنیده است.
گویی دیوی از آنجا گذشته و صدای کوهستان را درآورده بود.
دامنهی پُرشیب کوه، که سایهی نمناک شب بر آن دامن گسترده بود، چون دیوار تاریکی به نظر میرسید. کوه با تمام عظمتش مانند تخممرغی که دو نیم شده باشد چنان کوچک به چشم میآمد که گویی بهتمامی در باغچهی شینگو جای گرفته است.
کوههای دیگری هم پشتسر و اطرافش بودند، اما انگار صدا فقط از همان کوهی برخاسته بود که پشت خانهی شینگو بود.
ستارهها از لابهلای درختانِ روییده بر قلهاش میدرخشیدند.
تا کرکره را بست، خاطرهی عجیبی یادش آمد.
حدود ده روز پیش، در رستوران تازهافتتاحشدهای منتظر مهمانی بود. یک گیشا همراهش بود. مهمانش و گیشای دیگر دیر کرده بودند.
ترجمهی اصلی کتاب که چاپ قدیمی هست زمین تا آسمون با این ترجمه متفاوته. انگار کس دیگهای خودشو جای داریوش قهرمان پور جا زده. دلیلش رو واقعاً نمیفهمم. البته از نشریه چشمه بهتر این نباید انتظار داشت. حیف اون پولی که بابتش دادم. متاسفم براتون. اصلا ارزش خرید نداره.
5
اگر فیلم بهار در توکیو اثر اوزو را دوست داشته باشید ... اگر مهربانی و مهربانی کردن و عشق را دوست داشته باشید ... این کتاب محشره ...
5
کتاب خیلی خوب و عمیقی هست در کمال سادگی آدمو رو با مسائلش مواجه میکنه