تقریبا همه چیز سفید است. اگر آنها را مقابل صورتم نگه دارم، می توانم هنوز بوی او را حس کنم. طوری که انگار دیروز آنها را به تن کرده بود. قادرم بوی نم بی توجهی و بدبختی را احساس کنم. رنگ سفید آن ها هنوز درخشان است، مثل رنگ سفیدی که بیوه ها، زنان روحانی و تارک دنیا می پوشند رنگ سفید آن هایی که دیگربه این دنیا تعلق ندارند... شاید مادرم این سفیدی را به مفهوم واقعیت وجودی خودش می دید؛ یک لوح خالی که می توانست خود را در آن بازیابد و به آزادی برسد، اما برای من تنها کفنی بود که پوشش ما به عنوان یک مرده متحرک می شد...