اجتنابناپذیر بود، رایحه تلخ بادام، به طور ناخواسته عشق نافرجام را در خاطرش زنده میکرد. دکتر خوونال اوربینو، بلافاصله بعد از ورود به خانه تاریک که هوایی مرطوب و سنگین داشت، متوجه این امر شد. کاملا برایش قابل لمس بود. از او خواسته بودند در اسرع وقت خود را به آنجا برساند و تحقیقات لازم را در مورد یک قتل؛ همان رویدادی که روبهرو شدن با آن به دلیل حرفهاش برایش عادی و ملموس شده بود، به عمل بیاورد.
خرمیاد سنت آمور، از مهاجران آند و در زمره مجروحان جنگ بود. هرچند از عکاسان کودک به شمار میرفت، ولی حریف همیشگی دکتر در بازی شطرنج به حساب میآمد. ظاهرا مرگ او بر اثر استنشاق بخار سیانید صورت گرفته بود و شاید به این صورت از رنج یادآوری خاطرات گذشته، رهایی مییافت.
جسد خرمیاد را درحالیکه با پتویی پوشیده شده بود، روی مبل راحتی همانجا که همواره در آن میخوابید پیدا کرد. روی چهارپایهای که در کنار مبل قرار داشت، یک سینی بزرگ دیده میشد که در آن وسایل آزمایشگاهی که خرمیاد برای تبخیر مواد شیمیایی سمی استفاده میکرد گذاشته شده بود.
چیز دیگری که به چشم میآمد و دیدنش زجرآور بود، جسد سگی سیاه و پشمالو با سینهای سفید همچون برف بود که به پایه مبل راحتی بسته شده بود. چوب زیر بغل عکاس هم کنار جسد حیوان گذاشته شده بود.
سپیدهدم به تدریج بر تاریکی حکمفرما میشد. آن اتاق در هم ریخته و آشفته که نشاندهنده این بود که هم اتاق استراحت بوده و هم یک آزمایشگاه. نوری که از زیر پردههای پنجره به درون میتابید به اندازهای بود که دکتر بتواند حضور مرگ را تشخیص بدهد...
-از متن کتاب-
کتاب دلنشینی بود ، روایت یه عشق پنجاه ساله که سرانجام بعد از ناامیدی فراوان به ثمر مینشیند ،
عشق عجیب فلورنتینو که پنجاه سال به یاد اولین معشوق خود روزگار سپری کرده
برای من قصه شیرینی داشت ، اصلا خسته تون نمیکنه,
2
یکی از بی سروته ترین کتاب هایی بود که خوندم با توصیفات و توضیحات مفصل و نالازم