قوماندان گفته بود: «میبریمشان در دشتهای حیرتان.» ما هم گفته بودیم: «میبریمشان در دشتهای حیرتان، در دشتهای حیرتان.» و راننده و چهار مسافر موتَر والگای روسی فقط تِریتِری سَیلمان کرده بودند. هیچ پلک هم نزده بودند و فقط با چشمهای کلانشدهیشان به طرف ما سیل کرده بودند. و حالی در دشتهای حیرتان هستم. کله و پوزم را در دستمال گل سیب خود خوب پیچاندهام و فقط چشمهایم از آن بیرون مانده تا بتوانم آنها را ببینم. در این شَمالی که ریگها را جایبهجای میکند و همهجا را ریگباد گرفته، بهسختی دیده میتوانمشان. آنها هنوز همانطور که ما دستهایشان را بسته کرده و پشت در پشت نشانده بودیمشان، نشستهاند. شاید خیالشان آسوده است که چشمهایشان بسته است و ریگ به چشمهایشان نمیدرآید، و فقط باید دهانهایشان را بسته بگیرند.