خلاصه کتاب:
نارگل دختری تنها و شکست خورده، در صدد اثبات خود و جامه ی عمل پوشاندن به آخرین وصیت مادربزرگ قدم در راهی نامهجور می گذارد.
راه یافتن گنجی که سیصد سال پیش مدفون شده و تنها سر نخ آن کهنه چرم نوشته ایست با متنی بی سر و ته.
او در این راه با موانع بسیاری روبرو می شود که مهم ترین آن همراه شدن با مردی که روزگاری عشق اول و آخرش بوده.
از متن کتاب:
.کنار خانهای آشنا ایستاد،یک دست را از جیب بیرون کشید و روی در چوبی گذاشت،نگاه دلتنگش پر کشید و به شاخسار عور درختان داخل کوک خورد
درخت انار مهمانسرا را بهتر از همه میشناخت،صاحبش بود،مال او بود،به نامش بود.
آرزو کرد کاش کلید داشت و وارد مهمانسرا میشد و کنار درخت انارش مینشست،برگ و شاخههایش را نوازش میداد و او نازکشانه اناری مهمانش میکرد.
آن محیط بوی کودکیاش را میداد،بوی مادرجان،آقابزرگ…بوی محبت!
کتاب بدی نبود ولی خب اونقدرم جذبم نکرد که بخوام بعدها یه بار دیگه بخونمش. قسمت معماییش خوب بود ولی قسمت رمانتیکش رو زیاد دوست نداشتم. به نظرم دلیل جداییشون بچگانه بود. واقعا مگه حرف زدن رو از آدم گرفتن؟ و اینکه پایان داستان هم مشخص بود چی میشه.
4
کتاب جالب و متفاوتی بود.. زورگویی های افراز به اسم عشق و دوست داشتن یکم زیاد بود اما در کل خوب بود.دوستش داشتم قلم نویسنده رو.. و داستان رو..