
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
نسخه الکترونیک نامه به کودکی که هرگز زاده نشد به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
آن شب حس کردم تو هستی! قطرهای زندگی که از نیستی رها شده باشد. روی تختخواب دراز کشیده بودم، چشمهایم در تاریکی باز بود، و ناگهان، در این تاریکی، روشنی یقینی درخشیدن گرفت، آری، تو آنجا بودی. تو وجود داشتی. درست مثل این بود که تیری میان سینهام نشسته باشد. دلم از تپیدن باز ایستاد. و چون دوباره با صدایی خفیف تپیدن از سر گرفت، آواری از گیجی و سرگشتگی بر سرم فرو ریخت، احساس کردم در گردابی فرو میروم که در آن جز بیاعتمادی و دهشت چیزی نیست. اکنون نیز ترسی مرا در خود گرفته که آثارش بر چهرهام، بر مویم و بر ذهنم هویداست. ترسی که خودم را در آن گم میکنم. سعی کن بفهمی، این ترس، ترس از دیگران نیست. من از دیگران باکی ندارم. ترس از رنج کشیدن نیست. من از درد نمیترسم. ترس من از ترس توست، ترس از تصادفی که تو را از نیستی بیرون کشید و در بطن من نهاد. من هرگز برای پذیرایی از تو آماده نبودهام، حتی اگر بیش از این دیده بهراهت دوخته باشم. همواره این سئوال بیرحمانه را از خود کردهام که شاید تو اشتیاقی نداشتهای بهدنیا بیایی؟ شاید روزی مرا بهخاطر این کار سرزنش کنی و با فریاد بگویی: «چه کسی از تو خواست که مرا به دنیا بیاوری، برای چه مرا بهدنیا آوردی، چرا؟» کودک من، زندگی چنین دغدغهای است. زندگی جنگی است که هر روز تکرار میشود و لحظههای شادی، گریزهای کوتاهی است که به قیمتی بسیار بیرحمانه بهدست میآیند. چگونه میتوانم باور کنم که از بین بردنت کار درستی است. چطور میتوانم حدس بزنم که میل نداری به سکوت بازگردانده شوی؟ تو نمیتوانی با من حرف بزنی. زندگی تو بهجز گرهی از سلولهای تازه شکلگرفته چیزی نیست. شاید زندگی هم نیست، امکان زندگی است. با این همه، برای دریافت نشان و اثری از تو چه چیزها که حاضرم بدهم. مادرم با اطمینان میگوید که من همین اثر را از خود بروز دادم و این همان دلیل به دنیا آوردن من بود.
نظرات کاربران درباره نامه به کودکی که هرگز زاده نشد