بهار ۱۹۳۹ است، و هر سه نسل خانوادهی کِرک با آنکه سایهی جنگ روزبهروز به آنها نزدیکتر میشود، تلاش میکنند روال عادی زندگی خود را دنبال کنند. گفتگوی سر میز شام دربارهی تولد و روابط عاشقانه است، نه مصیبتی که آنها را از زادگاهشان، رادوم، دور خواهد کرد. خیلی زود وحشتی که اروپا را دربر گرفته است، همهگیر میشود و خانوادهی کرک از هم میپاشد. هریک در مسیری جداگانه راه خود را از دالانهای مخوف و تودرتوی جنگ و سرکوب و کشتار بهسمتِ پناهگاهی باز میکنند. یکی از برادرها تبعید میشود و دیگری تلاش میکند از قاره فرار کند. بقیه هم با تمام عذابی که بر سرشان میبارد، تقلا میکنند از مرگ نجات یابند؛ گرسنه ساعتهای طولانی در گتوها کار میکنند یا خود را یک مسیحی جا میزنند تا میان مردم زندگی کنند. ترس یکدیگر را ندیدن و ارادهی راسخشان برای زنده ماندن، خانوادهی کرک را پیش میراند و آنها با تکیه بر امید، نبوغ و قدرت درونیشان در این مسیر دشوار و ناهموار استقامت میکنند. رمان خوششانستر از همه بودیم، نشان میدهد که چگونه روح آدمی میتواند در مواجهه با تاریکترین لحظات قرن بیستم، تاب آورد و همچنان جوان بماند.