صاحبنظران جهان رو به توسعه که میگویند بگذاریم به مراحل آخر تجدد برسیم و آنوقت برای پستمدرن هم فکری میکنیم راهنمایان راه نشناسند و ظاهرآ توجه ندارند که سیر موفق در راه مدرنیته مستلزم شناخت راه است و راهشناسان باید بکوشند راه را با حواشی آن و تا نهایتش تا هر جا که میتوانند بشناسند و اگر جز این بود رهروان به رهشناس نیاز نداشتند و خود به روش آزمایش و خطا راه میپیمودند. پستمدرن به یک اعتبار قسمتی از راه تجدد است که دیگر روشن و هموار نیست و روندگانش به جای پیش روی به چپ و راست میزنند و منزل را وسعت میدهند. درست بگوییم اندیشه پستمدرن تفکر دوران عسرت مدرنیته است و از ذات مدرنیته میپرسد و در آن تأمل میکند. آیا دوستداران تجدد نمیخواهند بدانند که چه چیز را دوست میدارند و آنچه را که دوست میدارند چیست و آیا گمان نمیکنند که اگر این را بدانند راه را بهتر میشناسند، شاید بتوانند شرایط و لوازم پیمودن آن را فراهم کنند. اگر میگویند که کار را سهل گرفتهام و اندیشه پستمدرن را تا سطح نقد اجتماعی ـ سیاسی جهان مدرن تنزل دادهام گفته را درک میکنم. اینهمه سخن فلسفی که در باب زبان و هنر و علم و تاریخ و فلسفه آمده و بحثهایی که در مبانی فلسفهها صورت گرفته است به یک نقد اجتماعی تحویل نمیشود