در جنگلی سرسبز و خوش آب و هوا حیوانات متفاوتی در کنار هم زندگی میکردن.
یکی از اونها اِلمو، گوزن شمالی بود.
این حیوون قهوهای در قسمتی از جنگل که درخت بید رشد میکرد و برگ شناور زَنْبَق آبی، روی برکهی اطرافش شناور بود، اوقات خودش رو میگذروند.
به غیر از گوزنهای شمالی مادهای که به تازگی بچهدار میشن، بقیه گوزنها مثل اِلمو به تنهایی زندگی میکنن.
یک روز این جانور تنها، همینطور که داشت توی جنگل پرسه میزد، سرش به شدت به خارش افتاد و اولین درختی رو که دید به سمتش رفت.