ساعت شش صبح بود. تا صدای زنگ اپراتور کاخ سفید در فضای ساکت اتاق پیچید، هامیلتون چشم باز کرد. این زنگ معمول هرروزه بود، پس او حتی سعی نمیکرد زحمت یک غر زدن ساده را هم به جان بخرد. رخوت خواب را بهسختی کنار زد و بهزحمت از تختخواب کنده شد. طبق عادت و پیش از هر کاری قهوهای برای خودش درست کرد، بعد همانطور که فنجان قهوه را به دست گرفته بود، بهسراغ کتش رفت که تاخورده روی کاناپه افتاده بود. دست برد و کاغذ تاشدهای را از جیب آن بیرون کشید. برنامۀ کار روزانهاش بود که هر روز قبل از تعطیلی کار، الئانور، منشی مخصوصش آن را در جیب او میگذاشت. مشغول خواندن شد. اما هنوز نوشتههای روی آن کاغذ را به آخر نرسانده بود که باز هم صدای زنگ تلفن بلند شد. هامیلتون تا گوشی تلفن را در دست گرفت، بلافاصله صدای فیل وایز منشی مخصوص رئیسجمهور توی گوشش پیچید.