شب روی شهر افتاده بود. سمان بالاسر شهر آویزان بود، پفکی، پر چین و چروک؛ مثل شکم پیرزن ها.
صدای ناجور موتور ماشین سکوت کوچه را شکست. دورتادور کوچه، باغ بود و باغ ها پر از درخت های انار؛ شاخه های قناس و کج و کوله انار از روی دیوارهای کوتاه کوچه بیرون افتاده بود؛ انگار دست خشک اسکلتی رو به آسمان، که سیاه می زد...