کسی از من پرسید: «اصلِ هر انسان چیست؟»
من جواب دادم: «چرتوپرت.»
پس از شنیدن پاسخم، دقایقی با نگرانی و سکوت گذشت و سپس سؤالهای درهموبَرهم و بیربطی بهدنبال داشت تا آن اضطراب را کمرنگ کند.
ظاهراً این افراد منتظر شنیدن یک پاسخ متافیزیکی و متناسب با عصر حاضر درمورد روح افسارگسیختۀ آدمی یا جنگلهای باستانی یا ذراتی از حالتهای تخیلی با عصارۀ داستان پریان بودند، ولی پاسخ من صریح بوده (و هست). بنابر تجربهام بهعنوان یک انسان (بله، من هم یک انسانم، مثل خودت)، اگر تمام مثبتاندیشی و امید را کنار بگذاری، حیوانی کاملاً متفاوت در درون ما کمین کرده است، اگر دوست داری میتوانی آن را یک ناطقِ مزخرف بنامی، چیزی که به آن قدرتمندی و آرامبخشیای که دوست داریم باور کنیم، نیست. شیطان یا شریر نیست بلکه بیشتر شبیه به چیزی بدبین، مهارکننده، تکراری و ناراضی است. از همان چیزهایی که زندگی را خراب میکند، اگر دقیقتر بگویم، به آن گند میزند.