آبراهام لینکُلن، در 22 فوریه 1861، کمی پس از آنکه به عنوان شانزدهمین رئیسجمهور ایالات متحده بر سر کار آمد، در «تالار استقلال» در فیلادلفیا یک سخنرانیایراد کرد که در بخشی از آن گفت: من هیچ گاه به لحاظ سیاسی احساسی نداشتهام که ازنظرات ابراز شده در اعلامیه استقلال برنخاسته باشد. اغلب به زحماتی اندیشیدهام کهافسران و سربازان ارتش در کسب این استقلال متحمل شدند. اغلب از خودم پرسیدهامکه این چه اصل یا ایده بزرگی بود که این اتحاد گروه ایالتهارا برای چنین مدتدرازی استوار نگه داشته است. وقتی مردی با چنان فراست و شرافت درخشان به یک سند سیاسی خاص چنین ابرازدین میکند، بیانگر عظمت آن سند و مؤلف آن است. لینکلن به راستی برای مردی کهاعلامیه استقلال را نوشت، یعنی توماس جفرسون، ارج و احترام والایی قایل بود. لینکلن میدانست انقلابی که باعث پیدایش ایالات متحده شد حاصل کوششیدستهجمعی بود، و نیازمند «زحمات» نه تنها «افسران و سربازان»، بلکهقانونگذاران، مغازهداران، کشاورزان، و بیشماری دیگران نیز بود. با این حال «اصل یاایده بزرگ» پشت این انقلاب را یک مرد در چند ماده جاویدان بیان داشته است.جفرسون، در سندی که استقلال آمریکا را به جهان اعلام داشته بود، موفق شده بودجوهره اصلی آرزوهای انسان را برای آزادی، سلوک عادلانه، و خودمختاری بگنجاند.او با انجام دادن این کار، خود را به مثابه شخصیتی والا و مورد ستایش برای نسلهایآینده تثبیت کرد. لینکلن نیز به یقین از جهتی به جفرسون به همین گونه مینگریست -فراتر از صرفاً یک انسان، به مثابه یک نماد، شاید نماد آمریکایی نمونه. «جالبآنکه بعدها زمانی فرا رسید که به خود لینکلن نیز به همین شیوه نگریسته میشد.»