این داستان با به پادشاهی رسیدن هرمز آغاز میشود. بعد از اینکه انوشیروان به دیار باقی شتافت، پسرش هرمز بر تخت پادشاهی نشست و او که راه و رسم پادشاهی را از پدرش آموخته بود، قدم در راه پدرش نهاد و همواره به مردم نیکی میکرد.
اما همیشه نگران بود که به خاطر نداشتن پسر، نامی از او باقی نماند و نتواند پادشاهی را به جانشینی از خون خودش بسپارد.
پس به اصرار از پروردگار پسری میخواست و به خاطر آن تا میتوانست نذر و قربانی میداد و به کارهای نیکو میپرداخت تا شاید خداوند نیز او را اجابت کند. تا اینکه سرانجام فرزندی به او عطا شد که پادشاه آینده ایران زمین بود.