کوئنتین دوروارد نوزدهساله از اسکاتلند به فرانسه سفر کرده تا عمویش، لودوویک لزلی را پیدا کند. لودوویک یکی از اعضای گارد اسکاتلندی لوئی یازدهم است که درقلعهٔ پادشاه - کنار روستای پلزیلتور - مستقر است. در نزدیکیهای قلعهٔ پادشاه، کوئنتین دو نفر را ملاقات میکند، سپس از رودخانهای ژرف و خروشان، پس از رسیدن به سرحد غرقشدن عبور میکند، هرچند آن دو شخص از وضعیت رودخانه آگاه بودهاند و عمداً کوئنتین را مطلع نکرده بودند. یکی از آنها که مسنتر از دیگری است و متره پییر نام دارد به کوئنتین پیشنهاد میکند که تا قلعهٔ پلزیلتور و همچنین روستای مجاور آن او را همراهی کند. آنها وارد روستا میشوند و در مسافرخانهای عجیب و غریب از آنها پذیرایی میشود. این مسافرخانه در اصل برای پذیرایی و سکونت موقت نجیبزادگان و آنهایی که با هیئت قلعه کار دارند ساخته شده. آنها صبحانه را در کنار دختری پانزدهساله با نام ژاکلین صرف میکنند که شدیداً از متره پییر وحشت دارد. کوئنیتن قصد ترک مسافرخانه به سمت قلعه را دارد اما متره پییر از او میخواهد که تا بعد ازظهر در مسافرخانه بماند تا عمویش –که در آنجا صورتزخمی خطاب میشود- به آنها بپیوندد.