فرض میکنیم هر دوی ما توزیع کننده هستیم، من پس از جلسات هفتگی معمول به سمت رستوران دنی (Denny) میروم تا در ساعات دیروقت شب شام بخورم. من سر یک میز مینشینم و پیش خدمت به سمت من میآید و میگوید: "چی میل دارید؟" من پاسخ میدهم "آره، من یک همبرگر، سیب زمینی سرخ شده، سالاد ساید، سالاد سزار، مافین بلوبری، پای سیب، بستنی، کیک شکلاتی و یه نوشابه رژیمی میخوام " خدمتکار غذا را میآورد. من میخورم. رستوران را به سمت ماشینم در قسمت پارکینگ ترک میکنم و به خودم میگویم، "هیچکس اینجا هم علاقهمند به این فرصت نبود. هیچکس شغل پاره وقت نمیخواد. هیچکس نمیخواد برای شروع تجارت سرمایهگذاری بکند. همه فقط میخواند وقتی رفتن خانه تلویزیون نگاه کنند. چه تجارت ضعیف و بدبختی". حالا، شما به همان جلسه هفتگی میروید. پس از جلسه به رستوران دنی میروید تا شما هم در ساعات دیر وقت شب شام بخواید. شما کنار من سر میز دیگری مینشینید ، و همان پیش خدمت به سمت شما میآید و میگوید، "چی میل دارید؟" و شما میگویید، "با شغلت ازدواج کردی یا روشنفکری؟" پیش خدمت چند لحظه فکر میکند و میگوید "چی؟" شما حرفتان را تکرار میکنید: "با شغلت ازدواج کردی یا روشنفکری؟" پیش خدمت به سرعت میگوید: "هی، من روشنفکرم. نمیخوام تموم عمرم رو توی رستوران دنی پیش خدمت بمونم. خب که چی؟ "شما پاسخ میدهید "خب حالا نمیتونم باهات حرف بزنم، تو سر کار هستی"، پیش خدمت جمله شما را قطع میکند، "خب بروشوری دارید؟ میتونید آدرس وب سایت برام بفرستین؟ شماره تلفنتون چیه؟ کارت ویزیت داری؟ سی دی یا دی وی دی داری؟ قضیه چیه؟ من سی دقیقه دیگه یه تایم استراحت کوتاه دارم، میتونم تا ماشیینتون باهاتون بیام؟ کی میتونیم صحبت کنیم؟". شما غذایتان را در رستوران دنی تمام میکنید و به سمت ماشینتان میروید و فکر کنید، "چه تجارت مزخرفی، حتی نمیتونم یه غذا در رستوران دنی بخورم بدون اینکه مردم من رو با سؤالاتشون درباره فرصت و ارائه کاراذیت کنند. مجبورم مشتریهای احتمالی رو کنار بزنم تا بتونم یه لقمه غذا بخورم" ایست، چه چیزی فرق کرد؟