ژانویه ساعت ۶:۳۰؛ در این ساعات از روز هیچکس در شهر از گرما عرق نمیریخت، اما همسر برد روی تشک لاستیکی دراز کشیده بود و چشمانش را محکم بر هم میفشرد و مانند قرقاولی تیر خورده که از آسمان به زمین سقوط میکند، درحالیکه از شدت درد، اشتیاق و انتظار ناله میکرد، قطرات عرق روی بدنش جاری بود. برد که میلرزید، با دقت به جزئیات نقشه نگاه میکرد. اقیانوسی که آفریقا را در بر گرفته بود، غرق در آبی آسمان اشکبار زمستان در سپیدهدم بود. طولها و عرضهای جغرافیایی خطوط مکانیکی یک قطبنما نبودند. خطوط پر رنگ، بیثباتی و تمایل فکری نقاش را نشان میدادند. خود قاره به جمجمهی مردی که سرش را به دار آویخته باشند، شباهت داشت؛ یک مرد با سری آویخته که با چشمانی غمگین و محزون به استرالیا، سرزمین کوالاها، پلاتیپوسها و کانگروها خیره شده بود. آفریقای کوچکی که نشاندهندهی توزیع جمعیت در گوشهی پایینی نقشه بود؛ شبیه به سر مردهای در حال تجزیه شدن. دیگری که با مسیرهای حملونقل رگهدار شده بود، همچون پوست سری بود که مویرگهایش بهطرز دردناکی نمایان بود.