کعبهی دل
ز قسّام ازل خونخوردن آمد قسمت دلها
بیا ساقی که بی می نیست ممکن حل مشکلها
ز صورت سیر معنی کن که در چشم تر مجنون
هجوم جلوهی لیلی است یکسر نقش محملها
بیابان چند پیمایی؟ طواف کعبهی دل کن
حضورت گر نشد حاصل، چه حاجت قطع منزلها؟
از این دریا دُر مقصد به کف غوّاص عشق آرد
چه زورقها که توفانی نمودستند عاقلها
تو را در عافیت از حالت عاشق خبر نَبْوَد
چه داند از غریق بحر بیرونگَردِ ساحلها
عزیز مصر معنی شو، ز خواری کسب عزّت کن
که اقبال جهان ادبار دارد در مقابلها
طواف کعبهی مقصد بود مزد تلاش آخر
که در ریگ بیابان تشنه جان دادند کاهلها
به خود تا مه گشاید دیده در رنج محاق افتد
ز خودبینی است هر جا رو دهد نقصان کاملها
ز جانکاهی ندارد چاره «نادم» فطرت باذل
که شمع از خودگدازی روشنی بخشد به محفلها...
-از متن کتاب-