عشق در نگاه اول؟
پسر ثروتمند و دختر فقیر؟
عشق در زمان جنگ؟
رذایل اخلاقی بورژواها و طبقهٔ متوسط؟
ویرانیهای جنگ؟
حتماً با خودتان میگویید «این همه کلیشه در یک رمان کوتاه؟»
بله. حق با شماست. این موضوعات حتی برای رمانی که اوایل قرن بیستم نوشته شده هم تکراری و معمولی است. میگویید «پس چرا به خودتان زحمت میدهید تا آنرا معرفی کنید؟»
نمیدانیم. شاید مجبوریم یا شاید تحت تأثیر نام رومن رولان قرار گرفتهایم. به هر حال رولان نوبل برده و شهرتش در ادبیات قرن بیستم انکارناپذیر است. آیا این دلایل برای معرفی یک رمان کوتاه صدصفحهای، آن هم از نوع کلیشهایاش کافی است؟ نمیدانیم. اما اجازه بدهید برای بار آخر تلاش کنیم:
ما معتقدیم که شما فهرست اول این متن را دقیق نخواندهاید. تضاد بین جنگ و عشق، تضاد بین ثروت و فقر، تضاد بین انسانیت و بربریت بهقدری برای شما آشنا بوده که احساس کردهاید همه چیز را دربارهاش میدانید و به چیز بیشتری نیاز نیست. همین هم باعث شده که چشمتان را بهسرعت از روی فهرست بگذرانید و در نهایت بگویید «این همه کلیشه در یک رمان؟». اما به یک چیز توجه نکردهاید: نیمی از موضوعات این فهرست مناسب داستانهای پریان یا رومانسهای عاشقانه و کمیک است و نیمی دیگر مناسب حماسههای تلخ و تراژدیهای جانکاه. بله. نکته دقیقاً همینجاست: یک کمدی عاشقانه در دل یک تراژدی هولناک. جالب شد نه؟
تراژدی کمدی را نمیبیند. وقت و حوصلهای برای دیدن عشق ندارد. رخ میدهد و پیش میرود و همه چیز را با خود نابود میکند. کمدی تراژدی را میبیند اما آنرا نادیده میانگارد. روی خود را به سمت دیگری برمیگرداند و به داستان عاشقانهٔ کوچک، صمیمی و شخصی خود میپردازد. این همان نکتهای است که ما برای معرفی این کتاب روی آن حساب کردهایم. این بیتوجهی و بیخبری تراژدی و کمدی از یکدیگر، حتی زمانی که با هم و در دل هم پیش میروند. صحنهٔ هولناک تراژدی، یک عشق ساده را به کمدی مبدل میکند و بیتوجهی بچگانهی دو عاشق به جهان اطراف، از جنگ جهانی اول یک تراژدی تکاندهنده میسازد. این است نوآوری درخشان رولان در داستانی که تماماً با زبانی شاعرانه و توصیفهایی بسیار بدیع و جذاب روایت شده است. میگویید: «چگونه ممکن است تراژدی و کمدی عاشقانه را در هم آمیخت؟»
این همان پرسشی است که ما میخواستیم شما بپرسید. رمان را بخوانید تا پاسخ آن را بیابید.