خاطره واقعیتی است که وجود دارد و وجود ندارد؛ واقعیتی است که هر چه از او دورتر میشویم به ما نزدیکتر میشود.
خاطره اتفاقی است که افتاده و تمام شده است. اما تمام نشده است. با ما هست. جزئی از ما شده است. همهی اتفاقات چنین نیستند. عمدهی اتفاقات بهمرور از ذهن پاک میشوند. اندکشمارند اتفاقاتی که در ذهن میمانند و آیندهی ما را میسازند.
دریا وجود دارد اما دیده نمیشود مگر اینکه بلند شویم برویم و ببینیم. خاطره نیز به همان اندازه در ذهنمان وجود دارد اما نمیشود بلند شد و رفت و آن را دید. چون دیگر وجود ندارد. رقت و اندوه خاطره از همین جاست که آغاز میشود؛ از همین بودن و نبودن.
زندگی عبارت از گذران تقویمی عمر نیست، بلکه روزها و ساعاتی است که خاطرهاش در وجودمان باقی نمیماند. از ده دوازده سال عمر کودکی و نوجوانیمان همهروزش در ذهن و روحمان باقی نمانده است. فقط روزها و ساعاتی را به یاد میآوریم که اتفاق مهمی در آن افتاده بود؛ اتفاقاتی که اگر جمع شوند شاید بیش از یک هفته نیز نشوند. یعنی تمام دوران کودکی و نوجوانی ما یک هفته بود و باقی همه پرت بود و حواشی. به همینگونه است سالهای جوانی. به روزگار جوانی که فکر میکنیم به نظر میرسد که در اقیانوسی از خاطرات غرق میشویم اما چنین نیست. اگر بنشینیم و به اتفاقات آن سالها که در خاطرمان مانده است بیندیشیم بیش از چهل پنجاه خاطره چیزی در ذهنمان نیست. بسیاری کسان را اصلاً به یاد نمیآوریم. نام خیلی از دوستان از یادمان رفته است. خیلی از اتفاقات فراموشمان شده است. از آنهمه سال فقط تعدادی نامها و آدمها و اتفاقات به یادمان میآید؛ نامها و اتفاقاتی که برایمان به هر دلیل مهم بودهاند و آیندهمان را ساختهاند.