فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۰۹ مگابایت |
تعداد صفحات | 367 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۲:۱۴:۰۰ |
نویسنده | کازوئو ایشی گورو |
مترجم | سهیل سُمّی |
ناشر | گروه انتشاراتی ققنوس |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۲/۰۸/۲۵ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
قیمت چاپی | 65,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
اولش که کتابو شروع کردم، یخرده خوندنش سخت بود و انگار نمیفهمیدم چی میگه، مثل اینکه ترجمه مشکلی داشت یا تمرکز درستی نداشتم، بهرحال چند صفحه خوندم و کنار گذاشتم، حتی به این فکر کردم ادامه ش ندم. ولی الان واقعا خوشحالم که این کارو نکردم. وقتی بار دوم اومدم سراغ کتاب، دوباره از اول شروع کردم و ایندفعه نه تنها میفهمیدم چی میگه (چون ترجمه واقعا خوب بود) ، بلکه تا وقتی که تقریبا نصف کتابو نخونده بودم نتونستم بذارمش زمین! اگه ناچار نبودم شب بخوابم تا صبح زود برم بیرون، واقعا نمیتونستم نصفه ولش کنم. از نظر خیلی ها این کتاب واقعا جذاب نیست، حتی یه جاهایی کسل کننده و غیر منطقیه. ولی من واقعا خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، تمام مدتی که کتابو میخوندم تمام بدنم منقبض شده بود و کاملا غرق داستان شده بودم جوری که اصلا متوجه اطرافم نبودم. موضوع داستان خیلی تک و ویژه نیست، هرچند شاید وقتی که نوشته شده اینطور بوده، نمیدونم، اما اگه قبلش چندتا فیلم آمریکایی دیده باشید احتمالا همون اوایل کتاب میتونید حدس بزنید قصه چیه. من نظرات رو توی فیدیبو خونده بودم و پس ذهنم هم یه روایتی شبیه این وجود داشت که حدس میزنم از یکی از همین فیلمهای علمی تخیلی اومده بود و بخاطر همین، توی همون صفحات اول، از موضوع با خبر شدم. و خب البته فهمیدم که علت اینکه توی بار اول خوندن نتونسته بودم باهاش ارتباط برقرار کنم این بود که نویسنده سعی کرده بود خیلی رمزی حرف بزنه و دائم برای خواننده سوال ایجاد کنه. ولی بعضی کلمات مثل «اهدا» خیلی روشن تر از اونی بودن که نشه فهمیدشون. شیوه روایتش رو دوست داشتم، اینکه از آخر ماجرا شروع کرده بود و دائم بین زمان ها و خاطرات مختلف در گردش بود، بنظرم واقعا سرگرم کننده بود و حس کنجکاوی رو توی آدم برمی انگیخت و البته واضح بود که نویسنده بهمین خاطر این کارو کرده. اصلی ترین نقطه ضعف کتاب بنظرم این بود که تهش واقعا زیاد برانگیزاننده نبود. من انتظار داشتم یه واقعیت خیلی عجیبی رو ته داستان متوجه بشم، یه چیزی که خیلی بیشتر از قبل حرصمو دربیاره. ولی انگار اون دیدار آخر با مادم و دوشیزه امیلی، هرچند خیلی چیزارو روشن کرد، ولی هیچ حقیقت تکان دهنده ای توش نبود. بخاطر همین آخر کتاب برای من یجورایی بی بخار تموم شد. با اینحال در طول داستان واقعا هیجان زده بودم. در کل، ایده اصلی و شیوه روایتش به نظرم ارزش اینو داره که حداقل یکبار بخونیمش.
تا لحظه آخر داستان منتظر بودم شخصیت های داستان بر علیه سرنوشت تحمیلیشون طغیان کنند یا حداقل از آن فرار کنند ولی تنها چیزی که ازشون دیدم پذیرش و وانهادگی محض بود در مقابل افرادی که به جای انها برای زندگیشان تصمیم گرفته بودند. پایان کتاب نه تنها اون چیزی نبود که فکر می کردم بلکه به صورت تلخی به پوچی تحصیلات و کارهای هنری شخصیت ه ای اصلی اشاره داشت با همه این حرفها این کتاب خیلی من به فکر فرو برد خوب که فکر می کنم می بینم این کتاب داستان زندگی مردمانی مثل ماست. همه ما که فقط نظاره گریم و درگیر دغدغه های پوچمان
داستان جالبی داشت همینطور غیر قابل پیش بینی (حداقل برای من). اوایلِ داستان شاید همه چیز خیلی آروم، ساده و روتین به نظر می یومد اما تقریبا از نیمه ی پایانی داستان که مشخص شد قضیه چیه تنها چیزی که حس میکردم بغض، دلسوزی، شُک و نفرت بود، نفرت از اون جامعه ی انسانی به ظاهر پیشرفته و علم زده. واقعا برام سواله اون همه کتاب فلسفی و علمی که اون دانش اموزا خوندن اون همه بحث های علمی اون همه آموزشی که تو مدرسه می دیدن یعنی یک بار براشون این سوال و پیش نیاورد که چرا باید این بلا سر ما بیاد؟ و چرا باید این شرایط و بپذیریم؟ اگه قراره یه روزی انقدر تکنولوژی و علم پیشرفت کنه که بشر دست به چنین کارایی بزنه، دوست دارم هیچوقتتتت هیچ پیشرفتی صورت نگیره. اگه خیلی احساساتی هستین به نظرم سراغ این رمان نرید چون واقعا تا مدت طولانی اذیت می شید. من ترجمه خانم صبا کاظمی رو خوندم و خوب بود ترجمش تقریبا.
برای یکبار خوندن بد نبود. منو مرتب یاد انیمهی the promised neverland مینداخت. اصولا یک چنین موضوع انسانیای که درگیری عواطف بالا میطلبه میبایستی اشکمو درمیاورد ولی دریغ از ریخته شدن حتی یه قطره اشک. در این مورد ضعیف بود؟! یا هدف همین بود که نویسنده بهم ثابت کنه میتونم آدم سنگدلی باشم؟ نمیدونم. حس میکنم شخصیت اصلی داستان به طور معنیدار منفعل و رومخ ساخته شده بود. همش یه سری خاطرات رو وسواسگونه پشت سرهم تکرار میکرد. جوری نبود که بخوای با علاقه و کنجکاوی زیاد بشینی پای صحبتش. در کل پشیمون نیستم از خوندنش. یجورایی پیشبینی آیندهی احتمالی ماست…شاید اونموقع که دنیای ما هم این شکلی شد کتاب ارزش چندبرابر پیدا کنه. ترجمه هم یه سری جاها واضح نبود و معنی جملات از دست میرفت. در نهایت توی ژانر دیستوپیا قرار نیست به کسی معرفیش کنم.
کتاب درواقع به نظر من سه بخش تقسیم میشه بخش اول به دلیل حالت رازگونه و مبهمش جذابه بخش دوم اما طوریه که نمیشه خیلی درکش کرد و خواننده رو پس میزنه طوری که اون رو رهاکردم و مدت ها بعد باز به سراغش رفتم و کتاب جالب به پایان میرسه...در کل دنیایی رو براتون تصویر میکنه که با دنیای حال خیلی متفاوته و انجام دادن و ندادن کارها از سمت شخصیت ها خیلی برای آدم قابل توجیه نیست
در مورد کتاب : راستش برای من یک کتاب معمولی بود با یه ایده جذاب که میشد خیلی زیباتر بهش پرداخت .در لیست کتاب هایی که باید پیش از مرگ خواند این کتاب موجوده اما برای شخص من فهرستی از کتاب هایی وجود داره که باید دوباره خواند و این کتاب تو اون لیست نمیره . ترجمه : ترجمه متوسط رو به بالا یه جاهایی نمیفهمید حرف های نویسندرو و باید به صورت چشمی رد شد از این پاراگراف منتهی خیلی کم هست شاید سه الی چهار مورد اینجوری باشه . در کل خوبه . نمره کلی کتاب : ۳ از ۵ .... پی نوشت : من نه منتقدم و نه یه تحلیلگر من فقط یه خواننده ام که عاشق کتابه ...
جزییات زیاد و داستانک هایی که در داخل داستان اصلی تعریف میشن به نظرم خواننده رو خسته م یکند. موضوع برای من جذاب بود و غمگین کننده و تا لحظه ی آخر منتظر بودم یک نفر عصیان کنه و راه دیگری رو بره و متعجب بودم چرا همه این سرنوشت رو پذیرفتند؟ نمیشه گفت نویسنده خواسته توی این پذیرش پیامی برسونه چون شخصیت ها توانایی تحلیل و پرسیدن داشتند. اما این چرایی هیچ وقت در ذهن اونها شکل نگرفت. فراموش نکنیم این شخصیت ها مثل کلارا و خورشید ربات نبودند که ذهنشون اینطور برنامه ریزی شده باشه. من اگر جای نویسنده بودم شخصیت هام توی همون جاده میرفتند تا زندگی تازه ای حتی کوتاه برای خودشون بسازند.
اولش که میخواستم کتاب رو شروع کنم و نظرات رو خوندم خیلی ضد و نقیض گفته بودن ولی در نهایت شروعش کردم و در یک روز هم تمامش کردم. داستان با یک سوال جریان داره که چرا بچه ها اونجان. یک جای خوب و با رسیدگی مناسب وقتی انتهای داستان دلیل مادام رو خوندم حس کردم انگار از اول همه چیز روشن بوده و میدونستم. شاید دلیل کسل کنندگی داستان برای خیلی ها این بوده که از اول سوال چرا این مدرسه و این جامعه دانش آموز در ذهن شون شکل نگرفت. در نهایت پایان اش هم عین یک زندگی واقعی و قابل لمس بود. خوش حالم که از طریق فیدی پلاس تونستم بخونمش و از فیدیبو ممنونم
در طول کتاب چندان با روایتش راحت نبودم. اوایل علاقه مند بودم سر در بیارم. اواسط کتاب چندات جذاب نبود. تعلیق کشدار... اما هرچه به پایان نزدیکتر میشد بیشتر با داستان رفیق میشدم و چند بند پایانی؟ باید بگم کل کتاب یه طرف و این پایان بندیش یه طرف دیگه... از اون کتابایی نبود که بشه جمله ایش رو مارک کرد. فقط یه سری خاطره گویی شخصی که نظم چندانی هم نداشتن ولی آخر سر تونست جاشو تو دل من باز کنه... از اون کتابایی نبود که دلت بخواد بازم بخونیش
اگر به نظرات سایرین دقت کنید متوجه میشوید اوایل اصلا به خواندنش تمایل نداشتن چون کتاب تا قبل از صفحه ۲۰۰ بشدت گزافه گویی هست. تمام کتاب افکار بیمارگونه و وسواسی راوی هست بشدت ریتم داستان ملایم و ارومه و به دور از هرگونه هیجانی هست. تنها دلیلش هم برای اینهمه جایزه و نقد موضوعی هست که از صفحه ۲۰۰ به بعد برای خواننده اشکار میشه یک داستان ۲۰ صفحه ای که به خاطر یه ذهن وسواسی تبدیل شده به ۴۰۰ صفحه . راوی داستان مدام به این فکر میکنه اگر من فلان میکردم فلانی فلان میکرد!