از اینکه واقعیات زندگی مرا تغییر دادید متشکرم. تا زمانی که به یاد دارم افسرده بودهام، گاه بسیار شدید بود و زمانی نهچندان شدید. در ماه نوامبر گذشته شغلم را از دست دادم. افسردگی شدیدی بر من غالب شد. کسی پیشنهاد کرد داروی ضد افسردگی مصرف کنم، اما من به جای آن کتاب روانشناسی افسردگی را خریدم... بعد از آنکه تمرینات پیشنهادی شما را به مدت سه ماه، همهروزه انجام دادم، افسردگیم تمام شد و به نشاط رسیدم.
دیروز فکری به ذهنم رسید، با خود گفتم آن را با شما در میان بگذارم. آیا هرگز فکر کردهاید که برای بیماران افسردهای که کتاب شما را میخوانند، گروههای حمایتگری تشکیل بدهید؟ من میتوانم این گروهها را در سرتاسر کشور بسیج کنم. میتوانید در صورت تمایل یک دفترچه راهنمای ۴۰، ۵۰ صفحهای برای تشکیل این گروهها بنویسید. اینگونه، تحولی در زمینه بهداشتِ روان ایجاد میکنید و به جمع کثیری از مردم کمک مینمایید.
در حال حاضر میروم شادی و نشاط را تجربه کنم. حالا میدانم که چگونه اندیشه من باعث ایجاد افسردگی در من میشود. خداوند را شکر میکنم که شما را به زندگی من راه داد