در من زنی است
در من
زنی است
برگهایش را
باد میبرد
اشکهایش را آفتاب
آه
گلهای آفتابگردانم
لبهای کبودتان را
به نور
نزدیک میکنم
و شعر
باید شلاق بخورد
درد بکشد
مینویسم
و شیار سفالین دستانم
ترک برمیدارد
و اعتراضم
چهقدر در بستر
در آشپزخانه
کوچک است...
-از متن کتاب-