با او، به او، بیخویش، نجوا کردم
وین قطره را دارای دریا کردم
در بیزمان و بیمکان و بیمن،
همراهِ عشقِ او، سفرها کردم
چون گم شدم از خویش، در بیخویشی،
گُم کردههای خویش پیدا کردم
بر شهپرِ شَطّاحی و شیدایی
تا قاف رفتم، صیدِ عنقا کردم
صید و شکاری اینچنین را، صد شُکر،
گاهی نهان، گاه آشکارا کردم
از بایزیدم این سخن اِلهام است
کز سُرمه او دیده بینا کردم.