این کتاب نتیجهی سالهای کسادی و بیبرکتیهای اخیر است. هیچ کس کسادی و بیبرکتی را دوست ندارد. نباید هم کسی از آن خوشش بیاید. پانزده سال بود که به دنبال چنین کتابی میگشتم. طی سالهایی که در قفسهی کتابخانهها و کتابفروشیهای مختلف به دنبالش میگشتم، متوجه نکتهی مهمی شدم؛ اینکه کتابهای زیادی در مورد موفقیت وجود دارد اما هیچ کدام ازآ نها، از یک قانون ساده و منسجم که تضمین کنندهی موفقیت باشد، صحبت نمیکند. حس میکردم اکثر این کتابها برایم شعار و حرف است. این جستجو را از وقتی شروع کردم که همسرم را از دست دادم و به عنوان یک زن بیوه با یک پسر بچهی کم سن و سال باید به زندگیام ادامه میدادم و او را به خوبی تربیت میکردم. دوست داشتم تمامی امکانات و وسایل تحصیل را برایش فراهم کنم، اما از آن جایی که آموزشی برای کارپیدا کردن ندیده بودم و هیچ منبع درآمدی هم نداشتم، حاضر بودم هرچه دارم و ندارم را بدهم و به جای آن قدرت اندیشهی توانگری و ثروتمند شدن را یاد بگیرم.
تا مدتها درگیر افسردگی و ناخوشی بودم و با تنهایی، بیپولی و شکست کامل دست و پنجه نرم میکردم. به نظر میرسید کل دنیا علیه من است و هرکاری که انجام میدادم، اشتباه و نادرست از آب درمی آمد. اما با وجود یک پسربچه نمیتوانستم دست روی دست بگذارم و در همین وضعیت شکست بمانم. پس بخاطر او هم که شده باید کاری انجام میدادم. سرانجام در بدترین شرایط به لحاظ روحی و جسمی، بالاخره قدرت اندیشیدن را به عنوان ابزاری برای رسیدن به موفقیت فراگرفتم و فهمیدم استفادهی درست از ذهن، کلید سلامتی، خوشبختی، توانگری و موفقیت در زندگی است.
به محض اینکه این راز شگفت انگیز و فوق العادهی مربوط به موفقیت را کشف کردم، جزر و مدهای زندگیام همگی تغییر کرد!