کتاب «دختری که خودش را خورد» اثر «سعید محسنی» است. سعید محسنی، نویسندهی کتاب «دختری که خودش را خورد» به تئاتر علاقمند است و در قلمرو نمایش کار کرده است. آنطور که در ابتدای کتاب از زبان خودش میخوانیم، پس از آشنایی با اکبر رادی به نمایش روی میآورد، اما بعد از چند سال نوشتن و صحنهگردانی در نمایش، دلزده و ناراضی از صحنه، آن را ترک میکند و به ادبیات داستانی روی میآورد.
بخشی از کتاب:
نوبت که به من میرسد، حاجتی میگوید: «شرمنده... تموم شد.» حوصلهی سروکله زدن با او را ندارم. آن هم اول صبحِ روزِ شنبه، که برایم همین طوری هم چرکوست.
به چشمهای پف کرده ی حاجتی نگاه میکنم که لابد دارد فکر میکند، من آن قدر خرم که نمیدانم یک سبد از شیرهای دولتی را قایم کرده است.
ـ لیتری هم ندارید؟
لبخندی میزند که بدون شک معنایش «خوب خرت کردم» است. خم میشود تا از توی یخچال، یک پاکت شیر آزاد بیاورد. تا سرش توی یخچال است، من یکی از تخم مرغهای روی یخچال را برمیدارم و توی جیبم میگذارم. با یک پاکت یک لیتری شیر بالا میآید و آن را روی پیشخان میگذارد. شیر را برمیدارم و یک اسکناس پانصد تومانی میگیرم طرفش. حاجتی لکنت زبان دارد و سعی میکند کم حرف بزند، اما این بار انگار لکنتش را هم فراموش کرده، یک نفس میگوید: «هشتصد تومن شیر و هزار و چارصد تومنم حسابِ از قبل، میشه ه... ه ه هزار و هفتصد تومن.»
صاف باید زبانش روی هزار و هفتصد تومان گیر کند که انگار خیلی بیشتر بدهکارم.
ـ بنویس به حساب...
بیرون میآیم. راستهی کوچه را میگیرم و تند به سمت خانه میروم. جلوِ در که می رسم، می ایستم. سر بر میگردانم. کوچه خالی است. هیچ کس هم توی پنجرهها نیست. تخم مرغ را از جیبم بیرون میآورم و با تمام عصبانیتی که از نگاه حاجتی در وجودم مانده به دیوار روبهرو میکوبم. لای در را باز میکنم و میروم تو. از کنار ماشین زمانی جوری رد می شوم که صدای جیغش در نیاید. پله ها را بالا می روم. در واحدمان را باز می کنم و می روم تو. نمی خواهم طاووس بیدار شود. بیسروصدا، شیرجوش را روی اجاق میگذارم. شیر را باز میکنم و تا نصفه توی شیرجوش میریزم. زیرش را روشن میکنم.