صدای فریاد با صدای جیغ لوکوموتیو درهم آمیخت. قطارْ سیاهپوستهای بهخوابرفته را در تختخوابهای ککزدهشان لرزاند. استخوانهای فرسوده و عضلات دردناک و ریههای مسلول و جنینهای مضطرب دختران نکاحنبسته را لرزاند. گچ سقفها و ملاط بین آجرهای دیوار ساختمانها را لرزاند. موشهای بین دیوارها و سوسکهایی را که روی سینک آشپزخانهها و پسماندۀ غذاها میخزیدند لرزاند؛ مگسهایی را که مثل زنبورها گُلهبهگُله پشت چارچوب پنجرهها به خواب زمستانی فرورفته بودند لرزاند. ساسهای چاق و پرخون را که روی پوست سیاهپوستها میخزیدند لرزاند. کَکها را لرزاند و به جستوخیز واداشت. سگهای بهخوابرفته روی تشکهای کثیف و گربههای خوابآلود را لرزاند، توالتهای پُرشده را لرزاند و راه کثافتها را باز کرد.
خون از گلوی بریدهاش فواره زد.
بوی شیرین و تهوعآور خونِ تازه با بوی گند خانههای اجارهای هارلم درهم آمیخت.
برندۀ جایزۀ بزرگ رمان پلیسی فرانسه در سال ۱۹۵۸