خدای من، این خانم فرشته نجات من است که فرستاده ای؟ او را شناختم و نزدیکتر رفته و به او سلام داده خودم را معرفی کردم: من دکتر احمد شیرازی هستم عاطفه خانم. مرا به جا نمی آورید؟ عاطفه: قیافه ات خیلی زیاد تغییر کرده. چقدر خوب که تو مرا شناختی . من در جستجویت بودم. احمد: می توانم به آمریکا بازگردم؟ عاطفه : باید مدارکت باشد. توکه فعلا چیزی نداری. حالا که پیدایت کردم از آذر می خواهم که مدارکت را برایم بفرستد…. …. آذر با خانم عاطفه، معاون سازمان ملل، به استقبال دکتر احمد رفتند. موقع ملاقات چه زیبا بود. سخن از وصفش عاجز است!