این مشکل سالها بود که در اذهان زنان آمریکایی پنهان مانده بود و حرفی از آن زده نمیشد. شوری عجیب بود؛ احساس نارضایتی و حسرتی بود که زنان در نیمهی قرن بیستم در آمریکا از آن رنج میبردند. هر یک از همسرانی که به حومهی شهر تعلق داشتند، به تنهایی با آن دستوپنجه نرم میکردند. در حالیکه تختخوابها را مرتب میکرد، برای خواروبار به خرید میرفت، اسباب و اثاثیهی روکشدار را با یکدیگر مطابقت میداد، برای دختران و پسران پیشاهنگ رانندگی میکرد، و شبها کنار شوهرش دراز میکشید، میترسید که این سؤال خاموش را حتا از خودش بپرسد: «همهاش همین؟»...
-از متن کتاب-