از پلهها که بالا میرفت، دوباره صدایش کرد. هرچه بالاتر میرفت صدای موسیقی واضحتر میشد. آهسته قدم برمیداشت که اگر آلدا با این موسیقی مالیخولیایی خوابش برده، او را بیدار نکند. صدای احساساتی خواننده از لای در نیمه باز شنیده میشد. دوباره آلدا را صدا کرد، خیلی آهسته. نمیخواست اگر خواب است، یا دارد لباس میپوشد، او را بترساند. از لای در نور آفتاب را میدید که تابیده روی گوشهی روتختی گلدوزی شده. در را با پایش هل داد. دستش را گذاشت روی دهانش. دستگاه پخش سیدی کنار تخت بود، کنارش یک بطری خالی نوشیدنی، یک قوطی قرص، و یک سرنگ قرار داشت. بدون مدرک پزشکی هم میتوانست بفهمد تلاش برای به هوش آوردن آلدا بیفایده است.