یکی بود یکی نبود، پییر قصهی ما، سگ پشمالو و باهوشی بود که با صاحبش زندگی میکرد.
یک روز صبح صبحانهی مورد علاقش رو سریع تموم کرد، با عجله به سمت اتاق نشیمن رفت و تو جای خوابش که درست کنار پنجره بود، پرید.
اون یک جای راحت و گرم و نرمِ حسابی بین اسباب بازیهاش، استخونهای پلاستیکی و مجلههای خانم مورفی پیدا کرده بود.
همینطور که آروم نشسته بود و لذت میبرد به دنیای بیرون پنجره خیره شد و توی رویا، ماجراجویی، گردش و تفریح رو میدید.