خیابان فرعی که در امتداد مسیر یکی از ترامواها کشیده شده بود از نبش یک خیابان اصلی شلوغ آغاز میشد. این خیابان بدون وجود ویترین مغازهها و شور و حال آن، مدتها بود که در بیاهمیتی بهسر میبرد. سپس میدان گردی بنا شد (با چهار نیمکت و باغچهای از گلهای بنفشه) که تراموا دور آنرا با نارضایتی و صدای گوشخراش سوهانمانندی میپیمود. اینجا بود که نام خیابان عوض و زندگی تازهای آغاز شد. در سمت راست، مغازهها پدیدار شدند: میوهفروشیها با خروارهای هرمیشکل پرتقالها، یک توتونفروشی که عکسی از یک ترک جذاب داشت، یک اغذیهفروشی با مارپیچی از سوسیسهای پرگوشت قهوهای و خاکستری و سپس به یکباره، یک مغازهی پروانهفروشی آنجا بود. شبها و مخصوصاً وقتی هوا رطوبت داشت و آسفالتْ مانند پشت خوکآبی میدرخشید، عابران برای لحظهای ایستادن مقابل آن درنگی میکردند که نمادی از هوای مطبوع بود. حشرات بهنمایشدرآمده، بزرگ و زیبا بودند. مردم با خود میگفتند «عجب رنگایی ـ خیرهکنندن!» و بهآرامی زیر نمنم باران پیش میرفتند. بالهایی با طرحهای چشممانند که با شگفتی گشوده شده بودند، اطلسی آبی که بهخاطر براقیاش سوسو میزد، جادوی سیاه ـ اینها برای مدتی در خیالات آدم غوطهور میشدند تا اینکه سوار تراموا میشد یا روزنامهای برمیداشت، و موارد دیگر نیز فقط چون چیزهایی علاوه بر پروانهها از جمله یک گوی، مدادها و جمجمهی یک میمون روی دفترچهها در ویترین بودند، در یاد آدم میماند.