نخستین بار، وقتی اُلی پنج سالش بود، پدر و مادرش دربارهی این موضوع با او صحبت کردند. پدر گفت: «گوش کن، اُلی. میخواهیم بچهای را به فرزندی قبول کنیم.»
آن وقتها هنوز اُلی نمیدانست بچهای را به فرزندی قبول کردن یعنی چه. مادر برایش توضیح داد و گفت: «میخواهیم بچهای را به خانه بیاوریم که پدر و مادر ندارد. بنابراین، او خواهر یا برادر تو میشود.»
اُلی پرسید: «از کجا او را میآورید؟»
مادر گفت: «از یک پرورشگاه.»
اُلی پرسید: «همسن من است؟»
مادر جواب داد: «شاید.»
اُلی گفت: «برادرِ بزرگتر باشد، بهتر است.»