بخشی از کتاب:
کارگاه سرکرده، بیشتر شبیه کارگاههایی بود که تبهکارها را دستگیر میکردند. دلم میخواست، وقتی بزرگ شدم مثل او شوم.
خیلی از او خوشم میآمد. یک کارگاه تمام عیار بود. بچهها میگفتند پلیس مخفی است. برآمدگی هفت تیر همیشه از پشت کمرش پیدا بود. موهای جوگندمی صافی داشت. همیشه کت و شلوار سرمهای میپوشید، با یک کلاه شاپو که میگذاشت سرش. شبیه یکی از کارآگاههایی بود که من ماجراهایشان را میخواندم.